( تحصیلات : لیسانس ، 25 ساله )

2ساله که با یکی از همکلاسیهام دوستم و قراره ازدواج کنیم.قبل از اینکه بهم پیشنهاد ازدواج بده از گذشتش واسم گفت اینکه با یه خانم دوست بوده و از هم جدا شدن.بعدش تو دانشگام عاشق یکی از استادامون بوده اما میگفت چون با پسرا خیلی راحت بوده واسه ازدواج یا دوستی نمی خواستمش فقط عاشقش بودم!
میدونستم نمیتونه به گذشتش فکر نکنه امکان نداشت، اما همیشه سعی میکنم هیچ کمبودی حس نکنه
گاهی که حسش باشه شعرم میگه،یه شب که داشتیم حرف میزدیم گفت:"داشتم کتاب می خوندم که یکی از شعرامو که چند هفته پیش گفتم از توش پیدا کردم "
من شعراشو خیلی دوست دارم همیشه اول واسه من میخونه به خاطره همینم اون شب اصرار کردم بخونش
واسه همون استادمون نوشته بود!!
خیلی حالم بد شد به هق هق افتادم حس میکردم تحقیر شدم خیلی سعی کرد بهم بفهمونه منظورش این نبوده همش میگه دوسم داره اما انگار دیگه باورم نمیشه
ازون روزه بد جوری بهانه گیر شدم نمیدونم باید ازش جدا بشم یا نه؟
میترسم نتونم فراموش کنمو همین بهانه گیریا زندگیمونو خراب کنه
به نظر شما چی کار باید بکنم؟ممنون از لطفتون


مشاور (hassan najafi)

بسم الله الرحمن الرحیم خواهر گرامی شما باید سعی کنید ارتباط های با ایشان را بسیار رسمی و بر طبق موازین اسلامی کنید . سعی کنید خیلی نزدیک نشوید چرا که در صورت مشکلی بیشترین ضربه را شما می خورید . پیشنهاد ما به شما اینست که از ایشان بخواهید اگر واقعا تصمیم به ازدواج دارید به خواستگاری شما بیاید تا این نگرانی ها از بین برود . اگر ایشان از خواستگاری کردن طفره رفت و حاضر نشد باید سریعا مواضع خود را تغییر دهید . خواهر گرامی مراقب باشید در این ارتباطها از لحاظ روحی ضربه نبینید . برای یک خانم شایسته نیست که با نامحرم اینقدر ارتباط مستقیم و نزدیک داشته باشد . این ارتباط جز با ازدواج کردن شایسته نیست و ممکن است عواقب خوبی نداشته باشد.